عروسی خاله فاطی
سلام پسر گلم بالاخره من و تو هفته پیش رفتیم عروسی خاله ولی تو سرما خورده بودی شب حنابندون مریض شدی بردیمت دکتر از اونورم همش برای رفتن خاله فاطی خیلی گریه کردی آخه همش پیش اونی وقتی میریم خیلی دوستش داری دیگه آخرین روز رفتی خونش با گریه اومدی برگشتیم تهران . ولی عشق من تو خیلی بزرگ شدی موقع رفتن و برگشتن ساک و برداشته بودی کمکم میکردی میگفتی مامانی من پسرتم باید کمکت باشم بالام سن نه بویوک اولموسان امروز بعد از چند روز بی خبری اومدی پیش من چقدر دلم برات تنگ میشه عصر رفتی انگار دلم کنده شد با رفتنت با اینکه نزدیکتم بازم دیدنت برام سخته ولی امروز بهم گفتی مامانی بزرگ شدم یادم میمونه کیا نمیذاشتن من بیام پیشت آرال...